( گذري بر زندگي شهيد سيّد محمّد ميرسالاري )
منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 894
:: کل نظرات : 1

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 2
:: تعداد اعضا : 24

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 4
:: باردید دیروز : 3
:: بازدید هفته : 7
:: بازدید ماه : 1204
:: بازدید سال : 4496
:: بازدید کلی : 104116
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
دو شنبه 13 / 4

برگی از همنشینان مهتاب

 بسمه تعالي  
روز زيبا و پرشكوه عيد غدير به پايان رسيد و شب شد. خا نواده اي نوپا انتظاري شيرين را تجربه مي كرد ند. به نظر مي رسيد مسافر آنها قدم به دنيا خواهد گذاشت و در شهرِ ساده و فقيرانه امّا سراسر شكوه و جلالِ معنويِ نجف يكي ديگر از محبّينِ مولا حضرت علي(سلام الله عليه) عرضِ اندام خواهد نمود تا بر سر اين محبّت، سر ببازد...
زنها در ميان شور و هلهله محمّد را غسل ولادت دادند و اوّلين چيزي كه در كام جانش ريختند، تربت آقا اباعبدالله الحسين(سلام الله عليه) بود. محمّد شروع به بالندگي كرد و روزها و ماهها و سالها او را از جادّه ي كودكي عبور مي داد. شهر نجف لبريز از كساني بود كه در شعاع پُرتَلألُو زيارت مولا در پي تحصيل علوم ديني و كسب فضل و فقاهت از شهر و ديار خويش هجرت كرده و قيد آشنا و اقوام را مي زدند و خانواده ي محمّد يكي از آن جماعت بود كه بيش از هشت سال را در آن بهشت سپري كرد. امّا ...
* * *
دوران كودكي اش در نجف اشرف مي گذشت كه در ديماه 1350 حكومت بعثي عراق جمع زيادي از ايرانيان را با خشونت از عراق بيرون راند و او نيز همراه خانواده اش به ايران آمد و در شهر مقدّس قم ساكن گرديد. محمّد در فضاي مذهبي شهر قم و تحت تربيت جّوِ روحاني خانواده پرورش يافت. پايان تحصيلات دوره ي ابتدايي او مقارن با اوج انقلاب اسلامي و روزهاي پُرخاطره و به ياد ماندنيِ مبارزه, مقاومت و ايثار در موج آتش و خون بود و او نيز چون ديگر فرزندان انقلاب درآن حماسه شركت مي جست.
شهيد سيّد محمّد ميرسالاري, با علاقه در خدمت مسجد و شركت در نماز جماعت و جلسات قرآن بود و نسبت به آنها سفارش مي كرد. هنگامي كه جنگ تحميلي از سوي قدرت هاي جهان خوار و به دست صدامِ جاني بر عليه كشور اسلامي ايران آغاز شد، او سيزده سال داشت و از همان اوايل آرزوي رفتن به جبهه را در دل مي پروراند و همين عشق باعث سازندگيِ روحي و معنوي او شد و كم كم او را به قدري عوض كرد كه اين تغيير از يك پير 70 ساله انتظار مي رفت و نه جوان هفده ساله، كه چون سن و رشد جسمي او اجازه ي قدم نهادن در اين راه با سعادت را داد، با اشتياق در ارتش بيست ميليونيِ بسيج ثبت نام كرد، آموزشهاي نظامي را فرا گرفت و لبيك گويان به نداي رهبر كبير انقلاب امام خميني( اعلي الله مقامه) سر از پا نشناخته در پايان تحصيلات دوره ي راهنمايي و براي اولين بار راهي جبهه هاي نبرد حقّ عليه باطل گرديد. شور و شعفِ وصف ناپذير او در نامه هايش كاملاً مشهود است. او با شعارِ « ما خود را براي همه چيز ( شهادت ، اسارت ، مجروح يا معلول شدن ) آماده كرد ه ايم» به سوي جبهه قدم پيش نهاد و جمعاً چهار بار اعزام شد كه اوّلين آن در شهريور 1363 به جبهه ي غرب و آخرين آن در آبان 1364 همراه با اوّلين كاروان راهيان كربلا كه از شهر مقدّس قم قيام كرده و رهسپار جبهه هاي نور گرديدند، عازم كربلاي جنوب شد و در عملياتِ « والفجر هشت» شركت كرد و پس از سه ماه كه دوره ي مأموريّتش تمام شده و براي آمدنش روز شماري مي شد، از جبهه بازگشت؛ امّا نه بازگشت به زندگي مادّي و سراي خاكي اين جهان و نه بازگشت به قفس تنگي كه اكنون چون كبوتري سبك بال از آن پر كشيده و آزاد شده بود ... بلكه او بازگشت در حالي كه از امتحان عشق به خدا و اسلام سرافراز بيرون آمده بود و با پيكر صد پاره اش بر روي دست هاي مقاومي كه تا گلزار شهدا و منزل نوي او بدرقه اش مي كردند. و فرياد شوق مي زد كه:
زنده‌ي جاويد شدم * من قلب تاريخ شدم * آزاد از زندان تاريك شدم...
آري شهيد سيّد محمّد ميرسالاري در سپيده دم 27 بهمن 1364 در منطقة « فاو » شربت شهادت نوشيد و به اوج رحمت حقّ پرواز كرد. شهيد مدّتي را كه در مرخّصي در قم بود مرتّباً شبهاي چهارشنبه را در مراسم دعاي مسجد جمكران مي گذراند و گويا براي حاجتي بزرگ به جمكران مي رفت كه پس از شهادتش معلوم شد كه او چه آرزويي داشته و مولايش امام زمان (عج) چه خوب و چه زود پاسخ او را دادند.
 نيز شبي در خواب ديد كربلا آزاد شده است و او خود را در حرم امام حسين(سلام الله عليه) و درمقابل ضريح مطهّر يافته است و با خوشحالي مي گويد: « آخر نمرديم و كربلا را ديديم ». آيا كربلا ديدن او درخواب، تعبيري جز شهادتش مي تواند داشته باشد كه حضرت سيّدالشّهداء(سلام الله عليه) او را پذيرفته و به ديدار واقعي فرا خوانده است؟...پس در شهادت اينان چه جاي حسرت و شيون؟ اينان كه شهادت را براي خود افتخار و فوزي عظيم مي دانند و آگاهانه آن را انتخاب كرده اند.
شهيد در يكي از نامه ها به خانواده اش پيام داد كه: « اگر روزي خبر آوردند : محمّد شكلات پيچ شده است ، سجدة شكر بجا بياوريد كه در راه خدا كشته شده است. » يادش گرامي و راهش پُر رهرو.
 
آخرين ديدار...
آخرين ديدار شهيد سيّد محمّد ميرسالاري با خانواده اش در شب يكشنبه اوّل آذرماه 1364 بود و پس از خداحافظي راهي سفري شد كه از خاك تا افلاك ادامه داشت و... و سفر شهادت بود...
در غروب آن روز وقتي كه براي رفتن آماده مي شد، صحبت از شهادت خود مي كرد، امّا باور كردن اين سخنان براي ما بسيار مشكل بود چراكه ما گرفتاران سراي خاكي نمي توانستيم حالت پرندگاني را كه آمادة پرواز شده و هر لحظه اوج بيشتري مي گرفتند را درك كنيم... با توصيه به صبر و شكر از ما فاصله گرفت و همة علايق را پشت سرگذاشت و... رفت تا به آرزوي خود كه جز لقاي معبود نبود، برسد....دراثراصابت خمپارة دشمن و بلافاصله به شهادت رسيد. جسم ظاهري و قفس خاكي او متلاشي و تكّه تكّه شد، به طوري كه قابل ديدن براي خانواده اش نبود، امّا روح پاكش براي هميشه آزاد شد و به رحمت حقّ پيوست...
بر باغبان چه سخت است، درخاك خفتن گل...
 
در وادي عشق ترك سر بايد كرد             برجايگه دوست نظر بايد كرد
با رهرو راه خود چنين گفت شهيد:          زين راه به ياد حقّ گذر بايد كرد
*   *   *
محمّدم فداي قرآن شدي                      به آرزو رسيدنت مبارك
مرگ به بستر، نه سزاي تو بود           حجاب تن دريدنت مبارك
زانكه بود فخر تو، در راه حقّ      به خاك و خون تپيدنت مبارك
خلعت گلگون شهادت به تن               به بزم او چميدنت مبارك
به لحظة عروج اي نفس پاك                   نداي حقّ شنيدنت مبارك
سرو من از چه روي خم شد كه گفت    خلق به او : خميدنت مبارك
شهد بقا از قدح شهادت                       تشنه لبان چشيدنت مبارك
به يك اِشارتِ امام اين رَه                        ز خاكدان رهيدنت مبارك
اي گُل پژمرده ز هجران كنون                     جمال يار ديدنت مبارك
كبوترم بال تو در بند بود                         به اوج پر كشيدنت مبارك
طريق وصل را كه صد منزل است           يك شَبِه ره بريدنت مبارك
سپيدة فتح به گلزار عشق                     چو ژاله ها چكيدنت مبارك
اوج تو از ورطة رنج و بلا                            به جنّت آرميدنت مبارك
 



:: بازدید از این مطلب : 347
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
این وبلاگ برای معرفی طایفه سادات صحیح النسب میرسالاری طراحی گردید .در این وبلاگ اداب ورسوم ،مطالب تاریخی،معرفی شخصیت هاو...........می پردازیم
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
نظر سنجی

نظر شمادرباره هیئت امنای امامزاده میرسالار(ع)

پیوندهای روزانه